۱۷ آذر ۱۳۸۷

زیزیلکم رفت. (Blogfa - by zizili)

سلام زیزیلک

خیلی جات اینجا خالیه.

دیشب همین که آخرین بای بای رو کردب من برگشتم و دیدم نونچه همین طوری شر شر داره اشک میریزه. مامانم هم بعض کرده بود. ولی من دختر خوبی بودم و اصلا گریه نکردم. تازه به نونوچه هم گفتم به این فکر کن که حالا می تونی پایان نامه ات رو تموم کنی.


ولی خب آدم دلش می گیره. هر بار که می آی و میری من امیدم به اینکه یه روزی برای همیشه برگردی ایران کمتر میشه و تو مثل هر سال به من میگی کارها تو ردیف کن که سال بعد با هم بریم و من هر سال به این فکر می کنم که چرا باید شرایط طوری باشه که مجبور باشیم دور از هم زندگی کنیم و ته قلبم مطمئنم که سال دیگه باز هم این سناریو تکرار میشه.

در هر صورت دیشب از سه هم گذشته بود که برگشتیم خونه و از اونجایی که ما بخاطر این اخلاق خونوادگی هر وقت غصه داریم غصمون رو با بداخلاقی نشون می دیدیم بنده صبح مثل یک . . . از خواب پا شدم و با همون اخلاق خوش اومدم سر کار.

الان هم خوابم میاد و اعصاب ندارم و کامپیوتر هم که هنوز خرابهتازه دلم هم تنگ شده. این دفعه خیلی خوش گذشت و خیلی به هم عادت کرده بودیم.

خب دیگه بسه. بیشتر از این اعصابتو خرد نمی کنم. برو به کارات برس.

زیزیلی تنهای بدون زیزیلک.

پ.ن. : نونوچه با همون روش دیروز کامپیوترش رو اسکن کرد و دریغ از یک دونه ویروس ناقابل. دیدی الکی چه خونی به جیگر ما کرده بود.


۱ نظر:

زیزیلک گفت...

دلکم گرفت. زوود بر می گردم قول می دم