۱۴ دی ۱۳۸۷

نونوچه جون خوش اومدی (Blogfa - by Zizili)



ما در دوران بچگیمون توی یه خونه کلنگی زندگی می کردیم که در طبقه بالای اون یه اتاق و هال مستقل بود که به ما سه نفر تعلق داشت.

بگذریم از اینکه بعد از ۱۰-۱۵ سال مامان خانوم و آقای پدر از بچگی ما سواستفاده کردند و سرمون رو گول مالیدند و اتاق خودشون رو با سوئیت مستقل ما عوض کردند.

خلاصه ما توی طبقه بالا یک حکومت نیمه مستقل داشتیم و روزهای خوشی رو سه نفری گذروندیم.

حالا اینجا هم مثل اون موقع ها یه اتاق مستقل مشترک داریم که بجای اسباب بازیهامون حرف های دلمون رو توش میذاریم. (فقط امیدوارم مثل قدیم ندیما هر چند وقت یه دفعه نزنیم به تیپ هم)

و در ضمن از صمیم قلب امیدوارم که نونوچه هم حرف های دلشو بدون رودبایستی و سانسور (البته می دونم که هر سه نفرمون تا حدودی مجبوریم خودمون رو سانسور کنیم) از خودشو و زندگیشو و حرفهای دلش و غصه ها و شادی هاش بنویسه. البته اطلاع رسانی در مورد معماری و شیرینی پزی هم خوبه ولی کافی نیست.

این نونوچه همیشه تودار بود و برخلاف ما دونفر که از سیر تا پیاز ماجراهامون رو به همدیگه می گفتیم* اون نم پس نمی داد. امیدوارم اینجا اینطوری نباشه.

در ضمن باید بگم این نونوچه خواهر کوچیکه و تنها خواهر با کمالات و هنرمند ماست که از هر انگشتش یه هنر می باره که کمترینش شیرینی پزیه.

نونوچه جونم خوش اومدی

* فکر کنم تا حالا پر حرفی من از اندازه پستهایی که می ذارم معلوم شده باشه و پرحرفی زیزیلک هم بزودی معلوم میشه

پ.ن. ۱: روزی که نونوچه و زیزیلک اومدن اینجا برای لاتاری گرین کارت فرم پر کنند نونوچه تصویر زیزیلکرو روی وایت بردم کشید که من تا مدتها دلم نمی اومد پاکش کنم وقتی مجبور شدم پاکش کنم ازش عکس گرفتم و اونو اینجا گذاشتم

پ.ن.۲ : تو رو خدا یکی به من بگه من ویرگول رو چطوری باید اینجا بنویسم. اعصابم رو خرد کرده.

۲ نظر:

zizilak گفت...

inke bishtar shabihe nononchast!

زیزیلی گفت...

خدایی این موها تو رو یاد کسی نمی اندازه؟