یادمه حدود سه سال پیش اولین روزی که دختر دایی کوچیکه می رفت مدرسه تو مراسم تدفین دائیش به زن داییم گفتم "خدا بهت صبر بده"بهم گفت "پدرم مرد همه گفتن صبر، مادرم که مرد همه گفتن صبر، اون برادرم مرد همه گفتن صبر، حالا هم همه میگن صبر، آخه چقدر صبر؟ چقدر صبر؟"
حالا امروز بعد از سه سال یه برادر دیگه هم رفت و باز هم صبر؟ آخه خدایا چرا؟
تراژدی وحشتناکیه که یه نفر سه تا برادرش رو تو حادثه رانندگی از دست بده. به این ادم چی میشه گفت برای دلداری؟ نمی دونم.
خدایا خسته شدم. سرم داره منفجر میشه از این همه خیر بدی که این روزا شنیدم.
خدایا خسته شدم. سرم داره منفجر میشه از این همه خیر بدی که این روزا شنیدم.
امروز برادر سوم هم مثل دو تای قبلی بخاطر یه حادثه رانندگی و بخاطر یک بی احتیاطی دیگه رفت. رفت پیش همه اونهایی که به راحتی آب خوردن تو حوادث رانندگی تلف میشن و کسی هم عین خیالش نیست. در حالی امروز بردار زن داییم رفت که خانومش یه چند روزه بخاطر نوسان فشار تو بیمارستان بستریه و حتی ممکنه برای آخرین بار هم نتونه با همسرش خداحافظی کنه. مامانم میگفت عشق و علاقه این دو تا زبون زد فامیل بوده و حالا . . .
پسر خاله مامانم در حالی امروز رفت که فرصت نکرد عروسیه پسرش رو که قرار بود به همین زودی ها باشه ببینه و در حالی رفت که یه بچه کند ذهن از خودش بجا گذاشت.
یادمه کمتر از دو ماه پیش اتفاقی تو خیابون دیدمش. ما تو ماشین بودیم و اون با موتور لعنتیش. ما مسیر تقریبا زیادی رو دنده عقب رفتیم که بهش برسیم و شاید باور نکنید من یک لحظه تو ذهنم گذشت که شاید این آخرین بار باشه که می بینمش پس چه خوب که این فرصت رو از دست ندیم (من اصولا بدبینم). مامانم بهش گفت "چقدر پیر شدی" (به نظر من هم خیلی شکسته شده بود) و اونم گفت "رفتنی باید بره دیگه دختر خاله" واقعا اون روز کی فکرش رو می کرد که اینقدر زود بره.
وقتی به این فکر می کنم تو سال های اخیر زن داییم چند نفر از کسایی که دوستشون داشت رو از دست داد مغزم داغ میشه. واقعا چقدر صبر.
دیروز خرد و خسته و ناامید اومدم شرکت. بخاطر اتفاقات جمعه کلی روحیه ام رو از دست داده بودم و خبر ضربه مغزی پسرخاله هم داشت مدام تو سرم زنگ میزد که تو فیس بوک دوستم رو دیدم. بعد از دو سه سالی که رفته بود آمریکا و خبری ازش نداشتم. بعد از این همه مصیبت تو روزهای اخیر دیدن ناتالی اتفاق خوبی بود. بهش گفتم چکارا می کنی گفت "بیمارستانم، برادرم یه روز صبح پاشده و دیگه چشماش جایی رو ندیده، یه تومور رو اعصاب چشمش بود" حالا هم بعد از عمل معلوم نیست بیناییش برگرده یا نه!" بعد از چند سال دوری و دربدری همه خونواده ش چهار ماه پیش دور هم جمع شدن که اینطوری شد.
یادم میاد که روزای آخری که بابام تو آی سی یو بستری بود منو برد یه کلیسا با هم شمع روشن کردیم و وقتی برگشتم چقدر آروم شده بودم. چقدر دلم می خواد الان هم برم همون جا شمع روشن کنم. ولی چرا باید برم؟ مگه خدا به حرفهای ما گوش میده؟
دیروز بنفشه نوشته بود "عجب صبری خدا دارد" براش نوشتم اول صبحی ما رو به کفر گفتن ننداز.
خدایا اصلا صدای ما رو می شنوی و صبر می کنی؟
خدایا صدام منو می شنوی؟
خدایا صدای خونواده های غزادار این روزها رو می شنوی؟
خدایا صدای خانم محتشمی پور و خانم ها دیگه رو می شونی؟
خدایا صدای کروبی رو می شنوی؟
خدایا صدای اونایی که تو روزای اخیر به نوعی صدمه دیدن و الان هم معلوم نیست تو چه وضعی هستن می شنوی؟
خدایا صدای زن دایی من و صدای زن داداشش که این همه عاشق شوهرش بود و الان رو تخت بیمارستان افتاده می شونی؟ خدایا صدای پسرش رو که از نظر ذهنی و جسمی مشکل داره می شنوی؟
خدایا صدای ناتالی خوش قلب ترین دوستی که داشتم رو می شنوی؟
خدایا می شنوی و صبر می کنی واقعا عجب صبری داری؟
هرچند که من فکر می کنم صبر ما بیشتر از صبر توست چون ما رو قابل نمی دونی که بدونیم حکمتت چیه و فقط باید عواقبش رو تحمل کنیم.
وقتی مسلمان بخاطر خلخال یک زن یهودی بمیره هم جای تعجب نیست پس حکم ما چیه؟ ما باید این روز ها چه حالی باشیم؟ واقعا چقدر صبر؟
خدایا خسته شدم. خسته ی خسته.
خدایا دل شکسته ام. دل شکسته ی دلشکسته.
خدایا ناامیدم. ناامیدِ ناامید.
کافه چی تو کافه کافکا نوشته بود زندگی آدم رو مستهلک می کنه و من فکر میکنم زندگی آدم رو نابود می کنه.
۱۰ نظر:
سلام . گفتن خدا صبرت بده فقط جنبه ي نمايشي داره . و الا خو آدم اگر توي اون موقعيت باشه اصلا نميتونه اين جمله رو هضمش كنه ...
ممنون بابت نظرت ، مرررسي لطف كردي .
chi begam valla, to ke midoni nazare man raje be sabre khoda chie.
bichare pesar khale. kolan in majeraye ozaye ranandegi to iran koli ro asabe mane, hanoz nemitonam befahmam ke chera in hame etefaghe bad to khiabona miofte kasi hich kari nemikone vasash.
teflaki zan dayi, adame be in mehraboni akhe chera bayad inghadr sakhti bekeshe.
shomahayi ke nemidonin, in zan dayie man joze mehrabon tarin adamaye roye koreye zamine (va ino bedone eghragh migam) va bedone eghragh joze sabortarinash.
:( nemidonam chi begam valla. kheyli namardie
منم دردم همینه ناتالی هم دقیقا جز مهربون ترین آدمایی مه من تو عمرم دیدم و حالا وقتی می بینم که این دوتا اینقدر ناراحتن بیشتر حرص می خورم.
فکر کنم این برمیگرده به صبر خدا
khob "sabre khoda" tosh 2 ta pish farz rafta, dovomish ine ke khoda mafhoome sabr barash mani dare.
vali chizi ke man dark nemikonam ine ke adami ke baradaresho to tasadof az dast dade, ghaedatan bayad riske kamtari bokone. yeki az dostaye ma hast ke pedaresho be khatere saratane nashi az sigar az dast dade. vali khodesh roozi 1 pakat sigar mikeshe, akhe manie in chi mitone bashe, man nemifahmam :(
نمی دونم چی بگم. متاسفم. ای خدا ....
سلام و مرسي بابت اون درد دل صميميت . فكر نميكنم مشكلي براي وبلاگ ايجاد كنه چون همه ي اينهارو ميخونن ! چه من بخوام چه نخوام !
ممنون كه درك ميكنين و همدردي . اميدوارم عوض بشه ، اميدوارم شاد بشيم ، اميدوارم شاد باشين ...
سلام....
سكوت و ديگر هيچ....
خدا رحمتش کنه .
هر چند که این حرفم کفر محضه اما به نظر من خدا خیلی مردم آزاره .
از شدت بیکاری آدمارو آفریده که اذیتشون کنه و سرش گرم بشه . اگه مخالفه حرف منید یک نفر فقط یک نفرو تو دنیا معرفی کنید که مشکل و ناراحتی نداشته باشه .
هر چند که فرصت های زیادی برای خوشی کردن هم هست اما هیچ کس راه فراری نداره .
حالا ببینم می تونی ما رو سوسکمون کنی
حالا ببینم می تونی ما رو سوسکمون کنی
ارسال یک نظر