امتحان روز شنبه می تونه آغاز یه بخش جدیدی از زندگی من و مخمل باشه. هر چند که هنوز هیچکدوم در موردش مطمئن نیستیم.
البته اگه نگرانی من در مورد مامان خانوم نبود و دلتنگی من واسه نونوچه، هیچ مسئله دیگه ای اینقدر کف ترازو رو به نفع موندن و ادامه دادن تو ایران (البته در حال حاضر) سنگین تر نمی کرد.
ولی در هر صورت می دونم که اقدام می کنیم بخصوص بعد از اتفاقات ماه های اخیر که هر دومون رو از لحاظ روحی داغون کرده.
بگذریم.
من از قبل از عید برای امتحان ثبت نام کرده بودم و روز ثبت نام مطمئن بودم که از 14 فروردین سفت و سخت شروع می کنم به درس خوندن ولی این شروع کردن بیشتر از 5 ماه طول کشید و بعد از اینکه در هفته اول شهریور نتونستم امتحانم رو به تعویق بیاندازم، استرس امتحان گرفتم.
این یک ماه فرصت خوبی بود که یکبار دیگه توانایی هام رو به خودم نشون بدم. همیشه فکر می کردم دوری از درس و کتاب و از اون مهمتر افزایش سن، قدرت یادگیری مطالب جدید رو کم کرده و نمی تونم خودم رو آماده کنم ولی وقتی شروع کردم همه چی بهتر از حد انتظار بود. چون وقتم کم بود مجبور بودم که خودم بخونم و برای اولین بار تو زندگیم از روز اول برای خودم برنامه ریزی کردم و تقریبا همه چیز طبق برنامه ریزی پیش رفت. با اینکه وقتم خیلی خیلی کم بود ولی خیلی چیزها یاد گرفتم و از اون مهمتر این بود که فهمیدم که می تونم. :)
ولی نمی دونم این امتحان چیه که حتی وقتی 30 سالت هم میشه و بعد از این همه سال که امتحان دادی تنت می لرزه از اسمش، حتی اگه بدونی که نمره ای که می خوای زیاد بالا نیست و تو به احتمال زیاد موفق میشی که نمره رو کسب کنی.
مصاحبه روز قبل از امتحان بود و با اینکه من خیلی خونسرد و بدون استرس رفته بودم وقتی وارد اتاق شدم و در رو پشت خودم بستم همه دانسته هام یاد رفت و پاهام شروع کرد به لرزیدن. حتی 50 درصد توانایی هام رو نتونستم استفاده کنم و نتیجه اش خیلی ناامید کننده بود ولی خب آزمون کتبی بهتر از حد انتظارم بود.
در هر صورت هر چی بود گذشت و من از شنبه بعد از ظهر برگشتم سر کار در حالیکه بعد از 6 ماه اسم آیلتس رو شونه هام سنگینی نمی کرد و از همه مهمتر برگشتم پیش اینترنت عزیزم و اول از همه یه سری به اون زدم. تو یه هفته ای که نبودم 280 تا ایمیل نخونده تو Gmail و60 تا پست عقب افتاده تو Google Readerو کلی مطلب توی Facebook داشتم و باید شروع می کردم. جبران سریع عقب افتادگی ها و مرور اخبار اونم تو یه همیچین روزهایی جز واجبات و من هم تا همین الان مشغول بودم.
اگه بدونید الان چه حس خوبی دارم. حیفم اومد این حس خوب رو با شما تقسیم نکنم.
پ.ن. : بعد از تذکر شدید اللحن زیزیلک بخاطر پست قبلیم مجبور شدم یکی دوتا از جمله های این پست رو سانسور کنم. به همه برادرا ن و خواهران عزیز و محترمی که از کنار این وبلاگ رد میشن در همین جا اعلام می کنم مسئولیت نوشته های من بعهده شخص شخیص زیزیلی ه و امیدوارم که من رو با زیزیلک اشتباه نگیرید. از زیزیلک عزیزم هم بخاطر زیرپا گذاشتن قرار اولیه مون در مورد این وبلاگ معذرت می خوام. زیزیلکم ببخشید هر چند که قرار ما در مورد اون وبلاگ بلاگفا بود و واسه این یکی قراری نداشتیم. (خب بابا ببخشید . . . شوخی کردم :) )
۵ نظر:
zizili joon, khoshhalam emtehaneto dadi va ma hamdigaro dobare mibinim. man ye poste nesve nime neveshtam dar javabe peyneveshtet, vali nemidonam ke uploadesh konam ya na. chand rooze saram har rooz dard mikone. shayad farda ke tatile uploadesh kardam
من هر روز اینجا رو چک می کنم به امید دیدن پست جدید تو
man koli saram in roza sholughe. bayad yek kami moteadelesh konam ta bezaramesh inja. in proposale lanati ke tamom shod uploadesh mikonam
موفق باشی !
هر چند که برای من خیلی سخته که تو هم بری اما امیدوارم راهتو هر جا که ادامه می دی دلت شاد باشه .
نونوچه جونم تو هم سعی کن کولوچه رو راضی کنی و شما هم اقدام کنید هر چند برای موندن هم نباشه اقلا می تونید اینطوری راحت تر برید و بیاید.
بد نیستا به جای آنتالیا سالی یه بار برید تورنتو.
ارسال یک نظر