۲۰ آبان ۱۳۸۸

بخاطر هیچی

دلم خیلی گرفته. امروز خبر اعدام احسان دلم رو سوزوند. قلبم هنوز بخاطر این همه بی رحمی و بی عدالتی درد می کنه. من اصلا کاری ندارم که چه کار کرده و ز نظر قانونی حقش بوده یا نه. (هر چند که من معتقدم که هیچ کس نباید اعدام بشه چه برسه به جوونی که واقعا جنایتی نکرده)

مشکل من اینه که آخه چرا باید حکم اعدام توسط دادگاه تجدید نظر صادر بشه و برخلاف قانون خود این مملکت یک بیگناه اعدام بشه.

اصلا درک نمی کنم. همیشه می دونستم جون آدما تو این کشور ارزشی نداره ولی نمی دونستم تا این حد بی ارزشه. انگار کسی که اون بالا نشسته و حکم صادر می کنه داره در مورد یک گونی سیب زمینی و یا حتی چیزی کمتر از اون تصمیم می گیره.

برخلاف قانون تو دادگاه تجدید نظر حکم اعدام می ده که چی رو ثابت کنه آخه؟

حالا اون با قساوت تمام همچین حکمی داد یعنی از بالا تا پایین این قوه هیچ کسی پیدا نمی شه که ذره ای رحم و مروت تو وجودش باشه و بتونه کاری بکنه.

من اصلا توقع کار غیر قانونی از این قوه معظم ندارم ولی تعجبم و دردم از اینه که در یک بی قانونی آشکار، یک جوون بیگناه اعدام میشه و آب از آب هم تکون نمی خوره. آخه مگه میشه. یعنی به همین سادگی.

واقعا خونواده اش الان چی میکشن. مادر بدبختش چه گناهی کرده. به خاطر هیچی پسرش رو از دست داد.

البته بخاطر هیچی که نه. من معتقدم که احسان قربانی بازیهای کثیفی شده که شاید شخص خودش کوچکترین نقشی در اونها نداشته.

وقتی خبر احتمال اعدام دل آرا رو شنیدم تهِ دلم یه ندایی می گفت این اتفاق نمی افته. وقتی خبر احتمال اعدام بهنود رو شنیدم گفتم امکان نداره. خدا بزرگه بلاخره یه راهی پیدا میشه. امسال خبرهای اینچنینی کم نبودند و من هر دفعه امیدوار بودم که معجزه ای اتفاق بیفته.

امروز صبح هم که خبر احتمال اعدام احسان رو می خوندم با خودم گفتم حتما مردم، خونواده اش، وکیلش موفق شدن. این دفعه با دفعه های قبل فرق می کنه. این که ولی دم و شاکی خصوصی نداشت. آخه تبعید کجا و اعدام کجا؟

ولی نیم ساعت بعد فهمیدم که بازهم اشتباه کردم. بازهم یه جوون دیگه قربانی شد. نه قربانی جنایتی که خودش، نه قربانی جنایت کس دیگه، بلکه قربانی جنایتی که عاملش مرجع جلوگیری از بی عدالتیه.

باز هم یه جوون دیگه قربانی شد درحالیکه من با خوشبینی تمام منتظر معجزه ای دیگه بودم. عکسش یک لحظه از ذهنم دور نمی شه و داره آتیشم می زنه.

خدایا هستی؟ خدایا می بینی؟ خدایا اگه هستی و می بینی چرا کاری نمی کنی؟ آخه تا کی؟ آخه چرا؟

خدایا دارم شک می کنم. نه اشتباه می کنم. شک کردم ولی نمی خوام به خودم و بقیه بگم که شک کردم.

حالم خیلی خرابه و بدتر از همه اینه که باید با این حال خراب به همه لبخند بزنم. نمی دونم چرا ولی می دونم که تو این دوره و زمونه که مردن آدما از هر زمانی آسونتر و الکی تر شده، برای خیلی ها دغدغه های من و بی قراریهای من برای تک تک این آدماهایی که این اواخر اعدام شدند، سنگسار شدند و یا کشته شدن، یه جورایی مسخره است.

خیلی حالم بده. نمی دونم چی نوشتم و فقط نوشتم که سبک بشم. نمی خوام برگردم و دوباره متنم رو تصحیح کنم هر چند که خیلی از حرفها مونده رو دلم و سانسورشون کردم ولی حوصله ندارم متنم رو مرتب کنم. همینه که هست.

پ.ن1: راستش کم کم حال کسایی رو که میان تو وبلاگ بقیه واسه خودشون تبلیغ می کنن، می فهمم. بعد از اینکه مطلب قبلیم هیچ نظری نداشت، به این نتیجه رسیدم. هر چند وبلاگ یه جای خصوصیه ولی وقتی مطلبی توش می ذاری دلت می خواد نظر بقیه رو در موردش بدونی.

پ.ن.2: دلم برای وبلاگ خیلی تنگ شده بود و خیلی وقت بود می خواستم توش بنویسم ولی این روزها حس و حالش رو نداشتم مخصوصا که از نوشتن بعضی مطالب منع شده بودم. امروز اومدم مطلبی در مورد فیلم The Power of One بنویسم شاید باور نکنید ولی وقتی این صفحه باز شد متن بالا خود به خود اومد. مطمئنم که مورگان فریمن و بقیه می تونن یه چند روز دیگه صبر کنن.

پ.ن.3: زیزیلکم امیدوارم این مطلب رو صیاصی فرض نکنی. خیلی جلوی خودم رو گرفتم ولی نتونستم ننویسم. باور کن حساسیتهات رو درک می کنم و اگه واقعا از خط قرمزها رد شدم، آمادگی دارم که از این وبلاگ اسباب کشی کنم همونطور که مجبور شدم از اتاق مشترکمون تو خونه پدری دل بکنم و برم دنبال سرنوشت.

۴ نظر:

zizilake delshekashteh گفت...

na, to hasasiataye mano dark nemikoni, vagarna har dafe be khateresh inghadr to sare man nemizadi va tahdidam nemikardi ke az inja miri :(

aslan mage man chizi goftam ke hichi nagofte davam mikoni :(

mage man to poste ghablit naneveshte boddam ke vase ehsan negaranam

aslan midoni chie, harcheghadr eshget mikeshe siasi benevis, khob manam agar natonestam biam iran nemiam dige, che konam, nemitonam ke har dafe dele toro beshkanam,

:,(

kheyli na mardi ashkamo dar avordi emroz. hala hamintori bayad beram mosahebe.

hamash ham inja ham to facebook commentayi mizari ke dele adam betereke. kheyli na mardi.

man nemikhastam inja dava konam, agar khasti in commento pak kon

Unknown گفت...

زیزیلی جون، من هم امروز كه این خبر خوندم انگار دنیا رو سرم خراب شد. آخه چرا؟:(( اعدام كه به خودی خود وحشیانه هست اما احسان كه دیگه حتی کسی را به تصادف هم نکشته بود. آخه چرا؟ آخه من نمی فهمم چطوری این آدمها كه همه وقتی بچه اند اینقدر خوب و گوگولی هستند یک روز بزرگ میشوند و حاضرند بقیه را به این راحتی بکشند.

zizilak گفت...

zizili joonam,

man on rooz ke in commento neveshtam koli delam gerefte bood az hame chiz, koli ham kamboode khab dashtam, ke kheyli baes shod badkholgh besham (mishnasi ke ishon har vaght khabaloan che bad mishan)

kholase emshab zang mizanam ke az delet dar biaram, koli negaran boodam ke ino bebini va delet begire.

boooooooooooos

زیزیلی گفت...

آخی زیزیلکم من اصلا منظورم این نبود که دعوات کنم به خدا یا اشکتو در بیارم.
ببخشید.
من اصلا نمی خواستم این مطلب رو بنویسم به خدا خودش اومد بعد هم دلم نیومد که پاکش کنم یا پابلیشش کنم. این پی نوشت هم یه جورایی سرزنش خودم بود که از خط قرمز ها هی رد می شم و ممکنه تو رو تو درد سر بیاندازم. من اصلا دوست ندارم تو یا بقیه رو تو درد سر بیاندازم. اصلا اگه بخاطر شماها نبود تا الان یه فعال حقوق بشر شده بودم.
در هر صورت ببخشید. مطمئن باش اگه از اینجا هم برم یه جا دیگه فقط واسه این حرفها می رم وگرنه که حرفهای خواهرانه من همینجاست.
درسته که اتاق مشترکمون تو خونه پدری به اسم اتاق زیزیلک شناخته میشه ولی اگه فکر کردی اینجا رو هم تو و نونوچه می تونید از دست من دربیارید سخت در اشتباهید (با علامت چشمک بخونش)

همین دیگه. ببخشید که اشکت رو درآوردم. هر چند که در آوردن اشک تو خیلی هم سخت نیست :)
راستی تو Facebook چی نوشته بودم؟
حالا خوبه مخمل تو فیس بوک واست چیزی نمی نویسه.