۲۹ آذر ۱۳۸۸

خانوم صورتی و آقای بنفش

چند روز بود می خواستم بیام و بنویسم ولی حسش نبود. حالا که اومدم پس این رو هم می نویسم.
بعد از جریان خانوم نارنجی و آقای زرد که خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت و از بد بدترش کرد، جریان آقای بنقش و خانوم صورتی پیش اومد. البته جریان این دو نفر فکرکنم قدیمی تر از اون دو نفر باشه. هفته دوم ماه رمضون آقای بنقش حدود یک هفته قاطی کرد و بعد خانوم صورتی از زندگیش رفت که رفت و فکر کنم همین روزها هم برای همیشه این زندگی از هم می پاشه. یکی دو هفته ای هست که صحبت دادگاه و احضاریه و این حرفهاست و این بار اگه اشتباه نکنم خانوم صورتیه که می خواد تمومش کنه.
اصلا درک نمی کنم. مثل ما و مثل خیلی از زوجهای اطرافمون و مثل خانوم نارنجی و آقای زرد این دوتا هم از دانشگاه با هم آشنا شدن و از صفر شروع کردن. طی این سالها که فکر کنم حداقل بالای 5 سال بوده تونستن خودشون رو جمع و جور کنن و با هزار بدبختی و وام خونه بخرن و ماشین بخرن. ظاهرا کم کم داشتن به وضعیت ثابت می رسیدن که یهو همه چی خراب شد. از نظر من بعنوان ناظر خارجی حتی تا هفته اول ماه رمضون هم همه چی گل و بلبل بود و یکدفعه ترکید.
آخه چرا؟ نمی فهمم و این نفهمیدن اعصابم رو خرد می کنه. خیلی برای دوستانم ناراحتم و از اون مهمتر اینکه اینها نمونه هایی از جامعه ما هستند و این نشون میده که بنیاد خانواده تو این کشور چقدر به مویی بنده.
می دونید وقتی از بیرون نگاه می کنید هیچ ایرادی نمی بینید تو هیچکدوم از دو مورد. هر دو آدم دوست داشتنی هستند و تحصیلکرده و هر دو شاغل. مجموع حقوق دونفر هر کفاف یک زندگی متوسط رو میده. فقط می مونه همون بحث تفاهم.
وقتی جوون تر بودم مثلا 5 سال پیش فکر می کردم وقتی با شوهرت تفاهم نداری خب راحت ترکش کن و برو سراغ زندگیت. هیچ مردی ارزش این رو نداره که تو حتی یه ذره اعصابت رو خرد کنی و این تفکر با افتخار برای خیلی ها هم توضیح دادم ولی الان بعد از 10 سال زندگی مشترک و با دیدن نمونه های بغل گوشم همش به این فکر می کنم که وقتی تو آخر به آخر و خشت به خشت هی زندگی رو با شوهرت می سازی وقتی بهترین سالهای جوونیت رو توی زندگی مشترک و با همسرت می گذرونی باید واقعا باید کارد به استخونت رسیده باشه که حاضری بزنی تمام ساخته هات رو خراب کنی. ضمن اینکه بدون تعارف باید گفت شرایط جامعه برای زن و مردهایی که جدا میشن اصلا راحت نیست بخصوص برای خانوم ها. واقعا خیلی بعیده که زندگی دومت رو به راحتی زندگی اول و با همن احساس بتونی شروع کنی ضمن اینکه شکست زندگی اول تو وجودت یه جور کمی اعتماد به نفس و از اون مهمتر عدم اعتماد به جنس مخالف رو ایجاد می کنه.
واقعا نمی دونم دوستانم چه شرایطی رو تجربه کردند و چطور کارد به استخوانشون رسیده که مجبور به این کار شدن ولی امیدوارم و از صمیم قلب دعا می کنم که در تصمیمشون اشتباه نکرده باشن و این تصمیم تنها راه حل بوده باشه.
چند وقت پیش داشتم با نونوچه دردل می کردم و می گفتم این دوتا مورد چه تاثیر بدی توی روحیه ام گذاشته و اون هم از زوجی از دوستاش صحبت کرد که در آستانه جدایی بودن و نکته جالب این بود که میگفت وقتی پای صحبتشون میشینی هیچ دلیل قانع کننده و هیچ حرف حسابی نمی شنوی و جمله ای که با تمام وجودم درک کردم این بود که فقط می تونی بگی چشم خوردن. خیلی خوب و خوش بودن و کلی با هم مسافرت و تفریح و گردش رفتن و یکدفعه همه چی فرت.
نمی دونم چی بگم. من فکر می کنم یکی از دلایل بزرگ این جدایی ها عدم زندگی با جنس مخالف (این رو خیلی تند رفتم)، نداشتن فرصت برای شناخت جنس مخالف و روحیاتش و خواسته هاش و ندانستن طرز برخورد با اونها قبل از ازدواجه و حالا این پیش کش از اون مهمتر اینه که حتی بخاطر مسائل مذهبی تو ایران اکثر جوونها حتی با نامزداشون اونطور که باید رفت و آمد ندارن و واقعا نمی دونن شریکشون از زندگی چی می خواد و یا فرصت این رو ندارن که توضیح بدن خودشون چی می خوان و ضمن اینکه خیلی از مسائل تو این مملکت جلوشون رو میگیره. این حجب و حیای ما ایرانی ها و این تعارف های الکی مون ما رو کشته.
خداییش فکر کنید! شما با دوست دختر یا پسرتون چند تا مسافرت رفتید. اصلا چقدر با هم بودید و تو چه شرایطی با هم بودید. بیشتر مجبور بودید تو خیابونی، پارکی، سینمایی، رستورانی همدیگر رو ببینید و اون هم که همش یا به تعارف و تعریف گذشت و یا ترس از اینکه ماموران محترم سر برسن و یا اینکه اونها سر رسیده بودن و شما مشغول توضیح دادن بودید.
البته باید اعتراف کنم که به لطف یک پدر روشن فکر و یک مادر مهربون، ما سه نفر شاید از معدود دخترهایی بودیم که شرایطی بهتر داشتیم و مخصوصا من که دیگه شورش رو در آورده بودم (مگه نه زیزیلک) و من همیشه گفتم و میگم که خوشبختیم رو تو زندگیم با مخمل، مدیون پدر و مادر هستم که به موقع جلوم رو گرفتن و به موقع آزادم گذاشتن. ولی چند نفر از دخترای ایرانی این شانس رو دارن.
حالا تازه فکرش رو بکنید بعضی از آدمهای . . . . ، طرح تفکیک جنسیتی رو مطرح می کنن. خب این همه تو دانشگاه طرف رو می بینیم و این همه باهاش آشنا میشیم آخرش میشه این. وای به حال اینکه تو محیط دانشگاه هم دختر و پسر رو از هم جدا کنید. بعد انتظار دارید جوونهای ما کجا با جنس مخالف آشنا بشن و روحیاتشون رو بشناسن حتما باید کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی رو بخونن!!! واقعا دارید شور همه چی رو درمیارید به خدا!
پ.ن. خیلی این روزها اعصاب دارم، سه شنبه سرایدار ساختمون شرکت اومده بالا و میگه من دوتاش کردم. مخمل پرسیده چی رو و اون گفته خانومم رو! فکر کن سر جمع یه اتاق 12 متری (شایدم کوچیکتر) داره و اونوقت دوتاش کرده. فعلا هم که خانوم اولی رو برده همون بندر ترکمن گذاشته نمی دونم تا کی! از اون بدتر اینکه بهم گفت میارمش روزی یه ساعت بهش کامپیوتر یاد بده. خدا رو شکر که تاحالا نیاورده. اخه با خانوم قبلیش سلام و علیک داشتیم و هر وقت میدیدمش و باهاش سلام و احوالپرسی می کردم سریع یه شیرینی یا مربایی واسم میفرستاد بالا. خلاصه من نون و نمکش رو نخورده باشم شیرینی و مرباش رو که خوردم.
البته بخاطراینکه انصاف رعایت بشه باید بگم که بچه نداشتن و همکارا میگن خب حتما بخاطر این مسئله و با رضایت خانوم اول بوده. واقعا فکر می کنید این دلیل منصفانه ایه؟ من که این دلیلها تو کتم نمی ره. خدایا چی میشد من هم یک فعال حقوق زنان می شدم؟

۲ نظر:

زیزیلی گفت...

الان چک کردم و دیدم با احتساب اون دوتا پست پیش نویس شده، 6 تا پست پشت هم گذاشتم. قبل هم بین دوتا پست زیزیلک 7 تا پست داشتم. از اون بدتر اینه که آخرین پست نونوچه بیشتر از سه ماه قبل بوده.
آخه این چه وضعیییییییییییییییییییییه

zizilak گفت...

migam dare inja ro takhte konim berim bejonbim ;)

shokhi kardama, ghol midam dokhtare khoobi besham