۵ آذر ۱۳۹۰

خانه ای که بود-1

فروختیمش رفت! به همین سادگی

اینقدر راحت و سریع فروختیمش که هنوز باورم نمیشه. خیلی دوستش داشتم. وقتی به 4 شنبه که رفتیم محضر فکر می کنم انگار که دارم یه خواب رو به یاد میارم. احساس عجیبی دارم. نمی دونم چرا خاطرات مربوط بهش برام شده خاطرات دور انگار مال سالهای خیلی دوره.

خلاصه که نمی تونم احساسم رو بگم ولی فکر کنم خونه اول مثل ماشین اول و هردوشون مثل عشق اول می مونن. هیچوقت از ذهن آدم دور نمی شن.

پ.ن. قبلا در مورد اولین ماشینمون هم نوشته بودم. الان رفتم دوباره خوندمش. با همین جمله ها شروع شده.

هیچ نظری موجود نیست: