۲۹ تیر ۱۳۹۲

زیزیلی به آفریقا می رود - 2

1- روزی که تو این وبلاگ نوشتم "بیشترین چیزی که در مورد رفتنم باعث آزارم میشه فکر کردن به این مسئله ست که رفتن من باعث ناراحتی خیلی ها میشه." فکر نمی کردم فقط تو چند ساعت بعد اولویت هام عوض بشه. هیچ وقت فکر نمی کردم یکی از بهترین خبرهایی که تو عمرم شنیدم باعث بشه این همه به خاطر رفتنم غصه بخورم. امروز بیشترین چیزی که در مورد رفتنم باعث آزارم میشه فکر کردن به این مسئله است که بعد از 10 سال انتظار، وقتی نوخودچی به دنیا میاد من ایران نیستم که ببینمش و از بدنیا اومدنش لذت ببرم و از اون بدتر که دردوران بارداری کنار نونوچه نیستم. خیلی حس بدیه. بدتر از اون اینه که این روزا تا حرف می زنم نونوچه و مامان خانوم بهم یادآوری می کنن تو که نیستی ببینی :(
2- دیروز بعد از چند بار شنیدن جمله " تو که نیستی ببینی در مورد تولد نخودچی، وقتی مامان خانوم دوباره این رو گفت برگشتم گفتم که "حالا شما هم هی به من بیچاره یادآوری کنید و داغ دلم رو تازه کنید". فکر نمی کردم به دل بگیره ولی بعد چند ساعت که نونوچه گفت شما چرا بوی رفتن نمی دید و من از مامان خانوم نظر خواهی کردم گفتش "من هر وقت حرف بزنم شما با من بد برخورد می کنید. من سعی می کنم حرف نزنم ولی بازم از دهنم در میره" و خلاصه حسابی بهش برخورد. شب دختر خاله می گفت "شما سریع در مورد مامانتون جبهه گیری می کنید. خیلی سعی کردم گریه ام رو کنترل کردم ولی نمی دونم بقیه هم اینقدر که من به احساسشون اهمیت میدن به احساسات من اهمیت میدن یا نه ؟ :(
3- مخمل چپ میره و راست میاد و میخونه " من و این همه خوشبختی محاله.........محاله..........محاله........." ولی من واقعا نمی دونم چطوری می تونم 6 ماه دوریش رو تحمل کنم. چند روز پیش به یکی از دوستام که قراره یه ماه قبل من بره افیقای جنوبی و اون هم احتمالا بدون همسر می گفت به حرف آسونه که 6 ماه بدون مخمل میام ولی همش می ترسم از نظر احساسی کم بیارم. بهم گفت اتفاقا 6 ماه اول اونقدر درگیری و همه چی جدیده که فرصت غصه خوردن نداری تازه مشکلات بعد از 6 ماه شروع میشه. شما چی فکر می کنید ؟ :(
4- از دیروز که نونوچه گفته شما بوی رفتن نمی دید یه کمی به خودم اومدم و دیدم هیچ کاری که نکردم بماند حتی منی که به همه توصیه می کردم ماه های آخر لیست بنویسن تا الان یه لیست هم نتونستم درست کنم. فقط دیروز که خونه رو تمیز کردیم به دخترخاله گفتم امروز که خونه تنهاست از گوشه کنارای خونه و همه چی که دوستشون دارم عکس بگیره. واسه خونه قبلی هم اینکار رو کرده بودم. تو خونه قبلی هال و آشپرخونه رو خیلی دوست داشتم و تو این خونه اناق خوابمون رو. اولین اتاق خوابمون بود که خیلی دوستش داشتم. یه اتاق خواب صورتی با یه لوستر خوشل صورتی. این هم از قدم اول برای رفتن :)
5- برای ثبت در تاریخ: بعد از مرحله فرستادن روزمه و انجام یه پروژه آزمایشی و کلی چک و چونه برای حقوق (به اصرار مخمل من 10000 رند بیشتر از پیشنهاد اونا، پیشنهاد دادم و اونها هم با 5000 تا بیشتر موافقت کردن و مخمل میگه اون 5000 تا پول تو جیبیه اونه :) ، جولی یه قرارداد برام ایمیل کرد و من امضا کردم و فرستادم و شرکت هم امضا کرد و نسخه نهایی برای من فرستاده شد و الان منتظر قدم بعدی هستم. شرکت هزینه بلیط هواپیما و هزینه های درخواست ویزا رو تقبل کرده و برامون تا 6 ماه خونه اجاره می کنه و ماشین شرکت رو تا 6 ماه در اختیارم میزاره و موبایل و اینترنت هم میگیره که هزینه شون از حقوقم کم میشه.
6- به مخمل میگم مثل مردهایی شدم که میرفتن ژاپن واسه کار :) البته واقعا ازش ممنونم که برخلاف خیلی از مردهای ایرانی برام محدودیتی قایل نیست. این فرهنگ مرد سالار اینقدر تو پوست و خونمون هست که وقتی اوائل می خواستم این شرایط رو پیشنهاد بدم برای خودم مسئله یه ذره سنگین بود ولی برخلاف من، مخمل خیلی خوب با این مسئله برخورد کرد. حتی آقای همکارمون زیرپوستی (شایدم مستقیم) تعجبش رو با این جمله که "می دونم این مسئله برای مهندس هم قابل هضمه نیست" عنوان کرد :)

هیچ نظری موجود نیست: