۹ مرداد ۱۳۹۲

زیزیلی به آفریقا می رود - 3

1- نوشتن اسامی مستعار برام خیلی سخته. مخصوصا با حافظه اندازه عدس من. فکر کردم که ما که چیز خاصی نمی نویسیم و محض رضای خدا یدونه خواننده هم نداریم چرا باید به خودمون سختی بدیم؟ شاید از این به بعد بعضی اسم ها رو واقعی نوشتم.
2- یکشنبه هفته پیش داشتم با خانوم نارنجی چت می کردم که بهم گفت دیروز کلی گریه کرده و پرسید من دچار دلتنگی شدم یا نه؟ قراره نیمه شهریور واسه همیشه بره کانادا و هر چی نزدیکتر میشیم روحیه اش خیلی خرابتر میشه. در جواب سوالش اگه بخوام با خودم رو راست باشم هنوز باورم نمیشه که باید تا دو ماه دیگه برم و اشکالش اینه که هنوز دست و دلم نمیره هیچ کاری بکنم واسه همین جو دلتنگی نگرفتم البته هر چند وقت یه دفعه میاد سراغم ولی سعی می کنم ندیده بگیرمش. یکی از بدترین حس های این روزهای من اهمیت پیدا کردن یه دفعه ای چیزهای بی اهمیت دور و بره. مثلا یدفعه احساس می کنی حتی به نمک پاش دم دستت هم تعلق خاطر داری. 
3-با کلوچه در مورد یه خونه 40 متری صحبت کردیم که وسایلمون رو ببریم بزاریم اونجا. مشکل اینه که به گفته کلوچه تا آبان آماده نمیشه و اینجوری مخمل مجبوره تنهایی اسباب کشی کنه. البته من سعی می کنم وسایلی که باید جمع شه و قراره تو جعبه بمونه جمع کنم ولی اسباب کشی تنهایی به نظرم خیلی سخت میاد. از اون بدتر اینکه مخمل اصلا از محلش خوشش نمیاد اگه به مخمل باشه از این خونه نمیره و اجاره رو تمدید می کنه ولی به نظرمون منطقی نمیاد که با حقوق یه نفر بخوایم یک میلیون اجاره بدیم که البته امسال حداقل تا 30-40 درصد زیاد میشه.
4- همچنان بزرگترین دغدغه من برای رفتن وضعیت نونوچه و نخودچی (خواهرزاده بدنیا نیومده) و از اون مهمتر رابطه بین نونوچه و مامان خانومه. من اگه باشم شاید بتونم بین نونوچه و حساسیت های خیلی خیلی زیاد مامان خانوم تعادل برقرار کنم مخصوصا که مامان خانوم از وقتی از پیش زیزیلک برگشته به شدت حساس شده و همش میگه من هرچی بگم از طرف شما محکومم و از این حرفها ضمن اینکه اگه به مامان خانوم باشه تا سه ماهه اول نونوچه باید کاملا در حالت درازکش زندگی کنه تا خطری ایجاد نشه. ایی خدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
5- این چند وقت پنجشنبه صبحها کلاس کنترل پروژه و جمعه صبحها کلاس یه نرم افزار تخصصی ثبت نام کردم که تا سه هفته آینده ادامه داره. دوشنبه یه چک لیست واسه کارایی که قبل رفتن باید انجام بدم نوشتم. با توجه به جیب خالی و گرمای زیاد هوا فعلا خرید کردن منتفیه و با توجه به اینکه چند تا پنجشنبه و جمعه آینده کلاس دارم و تا وقتی واسه ویزا اقدام نکردم خداحافظی کردن بی معنیه، از صبح دارم فکر می کنم تو چندتا پنجشنبه جمعه باقیمونده می تونیم به کارامون برسیم یا نه؟
6- خیلی نگران مامان خانوم هستم از تو حرفهاش با من از هر سه جمله حداقل یه جمله ش با این حرف شروع میشه که "تو هم که داری میری"
7- بعد از اینکه جولی قرارداد امضا شده رو فرستاد دیگه خبری ازش نشده البته آقای همکار میگه که دنبال کار منه.

هیچ نظری موجود نیست: