۱۸ شهریور ۱۳۹۲

زیزیلی به آفریقا می رود-5

1- دختر دایی اومد تهران. یه پنجشنبه ای اثاث کشی کرد و جمعه هم دایی و زندایی و ونی اومدن تهران که کمکش کنن. عصر جمعه که داشتن از خونه مامانم با نونوچه می رفتن خونه اونها نونوچه به ونی میگه آدم مهمونی بره خونه خواهرش خیلی خوبه نه. بعد هم میگه بازم خوش به حالت........ من که خواهرم داره میره. غصه خوردم. دلم برای نونوچه می سوزه خیلی تنها میشه.
2-  تو یه ماه گذشته به این نتیجه رسیدم که ویزای آفریقا که سه ساله ست و این وسط ممکنه کار کانادا درست بشه و اعتبار پاسپورتمون 14 ماه مونده بهتره عوض کنم که وقتی یکی این سر دنیاست و یکی اون سر دنیا یه دفعه کانادا گفت بیاید بهتون ویزا بدیم خیالمون از اعتبار پاسپورت حداقل راحت باشه. چون پاسپورت ها بیشتر از یه سال اعتبار داره دفتر پلیس +10 گفت عوضش نمی کنه و باید از اداره گذرنامه نامه بگیرم.
چهارشنبه پیش رفتم اداره گذرنامه اول تو یه صف بلند وایستادم که نوبتم بشه رسیدم جلو واسه افسری که اونجا بود توضیح دادم که قرار ویزای بلند مدت بگیرم واونم گفت درخواست بنویس. واسه خودم و مخمل درخواست نوشتم و دوباره تو صف ایستادم رسیدم جلو گفت واسه هر کدوم جدا درخواست بنویس و درضمن همسرت هم یا خودش باید باشه یا شناسنامه تو که ثابت نه همسرشی :(
زنگ زدم به مخمل که بیاد و دوباره درخواست رو واسه جفتمون جداجدا نوشتم و واسه سومین بار موندم تو صف. نوبتم شد درخواست من و پاسپورتم رو گرفت و بهش گفتم مال مخمل رو هم بگیر تو راهه داره میاد. درخواست رو بگیر ولی به خودش تحویل بده قبول نکرد که نکرد. واسه مخمل موندم تو صف و این بار همین که مخمل اومد برخلاف دفعه های قبل صف دیگه جلو نرفت. بعد از حدود 10 دقیقه پاسپورت من رو با درخواست پاراف شده تحویل دادن و ما همچنان موندیم منتظر کار مخمل. همین که به نفر جلویی ما رسید شیفت افسر تموم شد و یه 10-15 دقیقه ای باه بدون صاحب موند تا افسر بعدی اومد بعد هم بلاخره نامه ما رو گرفت و برد داد رئیسش پاراف کنه یه ده دقیقه ای نامه پاراف شده رو میز رئیس بود تا رفت آورد و بهمون داد. خلاصه من که سه بار تو صف موندم و دو بار دوخواست نوشتم حدود نیم ساعت طول کشید ولی کا رمخمل بیشتر از 45 دقیقه.
عصر هم رفتیم عکس انداختیم و شنبه ظهر هم رفتیم پلیس +10 مدارک رو تحویل دادیم.
3-دخترخاله (گارفیلد) یه بدهی قدیمی داشت که یه بخشش رو من نمی خواستم پس بگیرم همش رو بهم داد و من هم که این روزها وضع مالی خرررررررررررراب............... سریع گرفتم و تا امروز از یک میلیون و دویت و پنجاه تومن، یک میلیونش رو خرج کردم. بعد از گرفتن این پول هفته پیش عزمم رو جزم کردم که کارای رفتن رو کم کم شروع کنم.دوشنبه با مخمل انباری رو مرتب کردیم و یه سری جزوه های دانشگاه و کتاب رو بیرون اوردیم که بعنوان سوادم با خودم ببرم. چهارشنبه صبح رفتم دنبال صندوق امانات. بانک سامان شعبه خودمون نداره و بهم گفتن گیشا و جنت آباد داره. چون گیشا نزدیک خونه مامان خانومه خوشحال و خندون رفتم اونجا. رئیسش اول پرسید کجا حساب دارم و چقدر و بعد ازاینکه گفتم 1000 دلار و شعبه رو گفتم ، گفت ما صندوق خالی نداریم و یه 20-30 نفری هم تو نوبت داریم. من نمی دونم اگه صندوق خالی نداشت چرا از اول ازم جزئیات پرسید. بعدش که رفتم دنبال پاسپورت ولی عصر رفتم جنت آباد که رئیسش قبلا رئیس شعبه ما بود. اونجا گفتن ما هنوز راه اندازی نکردیم و شاید هرگز راه اندازی نشه. فکر کردم تا اونجا رفتم برم پیش رئیس و احوال پرسی کنم. رئیس گفت چون زیرزمین دیوار به دیوار پارکینگ مجتمع تجاریه من زیربار صندوق امانات نرفتم چون ایمنی ش پایینه. بهم گفت این هفته بهش سر بزنم که با رئیس شعبه گیشا صحبت کنه و ببینه صندوق خالی داره یا نه. 
در راستای تکمیل کارهای رفتن، یه هارد اکسترنال خریدم که اطلاعاتم رو روش منتقل کنم و دیروز هم با گارفیلد و نونوچه بازار و سه راه جمهوری بودیم. خیلی خوشحال بودم چون امیدی نداشتم نونوچه با این وضعیتش بتونه باهام بیاد خرید.
4- هفته ای که دختردایی برای پیدا کردن خونه اومده بود تهران، شب با کلوچه رفتیم یه واحد 40 متری که خودش ساخته بود رو نشونش داد و با اصرار من، واحد 40 متری که ما می خواستیم بگیریم که بعد از رفتن من، مخمل بره اونجا زندگی کنه رو هم دیدیم. خونه هنوز آماده نبود ولی در حدی آماده بود که فهمیدم مخمل اونا جا نمیشه و به این نتیجه رسیدیم که همین جا رو یه سال دیگه علیرغم اجاره نسبتا بالاش تمدید کنیم. فکر کردم که ما اگه این همه سختی میکشیم بخاطر داشتن کیفیت زندگی بهتره پس چرا باید مخمل بره تو اون محله و اون خونه. البته پیشنهاد رفتن با من بود و نرفتن هم با من و طبق معمول مخمل هم فقط سر تکون داد. کاش یه ذره بیشتر در مورد اینکه چی فکر می کنه باهام صحبت می کرد اینجوری واسم راحت تر بود هر چند که باید بعد از 14 سال عادت کرده باشم ولی هنوز برام سخته. نکته جالب این بود که هفته پیش کلوچه هم به مخمل پیشنهاد داد که همین خونه رو تمدید کنیم و اونجا رو اجاره بدیم که درآمدش کمکی باشه واسه اجاره اینجا ولی مخمل بهش گفت اصلا ترجیح میده که کل پولی که دست کلوچه داریم دوباره سرمایه کار بشه به جای اینکه خونه رو به ما بده. به کلوچه هم گفتم که از اینکه از مخمل در مورد رفتن سوال می کنن و یا نظرش رو در این موارد می پرسن خیلی خوشحالم چون حداقل من هم یه ذره بیشتر در جریان قرار می گیرم :)
5- هفته پیش سه شنبه خانوم نارنجی برای آخرین بار اومد خونه ما و با همه به جز من خداحافظی کرد. قرار شد ما همدیگه رو دوباره ببینیم که مطمئن نیستم بشه. خیلی دردناک بود. تو این چندسال اخیر خانوم نتارنجی بهترین دوستم بود و خیلی خیلی دوستش داشتم و دارم. خیلی از دوستام رفتن خیلی ها که خیلی هم دوستشون داشتم و بهشون نزدیک بود ولی خانوم نارنجی رو یه جور دیگه دوست داشتم مخصوصا که این اواخر خیلی با هم وقت گذروندیم. خیلی از سه شنبه شب ها میومد پیش ما. با هم خرید می کردیم و میاوردیم خونه و تو جمع کردن خریدها و شام درست کردن کمکمون می کرد و خلاصه دوران خوبی داشتیم.
اینقدر از رفتنش دلم گرفت که ولی گارفیلد رفت تو اتاق و در رو بست که تلفنی صحبت کنه من مخمل رو بغل کردم و گریه کردم. یه دفعه یادم اومد که رفتن من چقدر می تونه قلب خودم و بقیه رو بشکنه.  مخمل می گفت اشکال نداره فردا ایمیل بزن و بگو که نمیای ولی هم اون و هم من می دونیم که این نشدنیه. این روزها حالم اصلا خوب نیست روزی 100 بار به خودم میگم این چه کاریه که کردم و روزی 100 بار یاد وضعیت فعلیمون میفتم و فکر می کنم این تنها راه نجات بوده و دوباره روزی 100 بار فکر می کنم که من از پسش بر میام یا نه. اصلا نمی دونم چی در انتظارمه. دلم می خواد بشینم و یه دل سیر گریه کنم ولی حتی این هم شدنی نیست. این روزها حتی دیدن مخمل هم حالم رو بد می کنه چون بهم یادآوری می کنه که بزودی از هم جدا میشیم اونم با چه فاصله ای. هر بوسیدنی، هر بغل کردنی، هر لحظه ای که با هم هستیم برام جور دیگه ای شده. سعی می کنم با جزئیات حفظش کنم برای روز مبادا. ما مخصوصا این چند سال آخر بیشتر ساعت ها ی عمرمون رو با هم بودیم. حتی شبهایی که مخمل ماموریت بود من می رفتم روی بالش اون می خوابیدم که خوابم ببره. خلاصه که خیلی سخت تر از چیزیه که فکرش رو می کردم. می تونم یا نمی تونم؟................. نمی دونم
6-اگه بخوام از پیشرفت کارهام بگم باید بگم که شرکت با یه شرکت مهاجرتی قرارداد بسته و پول بهشون داده که کارهای وزای من رو انجام بدن. مسئول کارهای من یه خانومه به اسم الی ه. من مدارک تحصیلی (مدرک و زیرنمرات) رو واسه کانادا یه نسخه اضافی ترجمه کرده بودم. الی ازم خواست و من براش با DHL فرستادم. ترتیب کار به این صورته که برای دریافت ویزای کار اول باید مدارک تحصیلی توسط نهادی به اسم SAQA ارزیابی بشه و با داشتن تاییدیه اون میشه رفت از سفارتخونه آفریقای جنوبی تو ایران ویزا گرفت. این پروسه دریافت تاییدیه حدود دو هفته طول میکشه. من مدارک تحصیلی رو حدود 20 روز پیش فرستادم واسه الی و اون هم اقدام کرد و بعد هم یه فرمی فرستاد که پرش کنم و گفت که لیست مدارک مورد نیاز رو تا اوایل هفته (هفته پیش) برام می فرسته که خبری نشد. شنبه یه سری ایمیل نگاری بین جولی و خودش رو برام فرستاد که اولا توش گفت که تاییدیه آماده ست و امروز می رسه دستش که هنوز خبری ازش نشده و مورد دوم این بود که من واسه تغییر پاسپورت به هردوشون خبر داده بودم این وسط که دونفری داشتن درموردش صحبت می کردن جولی در مورد مدارک her & her husband صحبت کرد و الی گفت کسی در مورد همسر حرفی نزده و جولی گفت یعنی چیکه کسی حرفی نزده و پرداخت پول واسه یه ویزای کار به اضافه ویزای همسر هستش و الی هم گفت آره تو راست میگی و من مدارک لازم برای her husband رو واسش می فرستم که اون هم رفته پیش لیست مدارک لازم برای خودم و هنوز خبری ازش نیست. ببین تو رو خدا کار من افتاده پیش چه وکیل گیجی. اینا از من هم ناشی تر هستن. من از مدتها قبل به این نتیجه رسیده بودم که مخمل بهتر با من واسه ویزا اقدام کنه و با من بیاد آفریقا و بعدش برگرده ایران بعد اونوقت جولی تازه جمعه ایمیل زده که ویزایی که تو پاس میزنن بعد از سه ماه منقضی میشه و بهتره همسرت با خودت بیاد ولی لازم نیست بمونه. حالا این رو از کجا فهمیده : دوستم که قرار بود بره آفریقا و موندنی شد کانادا رو که گفتم بهتون. تو هفته قبل اقای همکار که افریقای جنوبی ازم پرسید می دونم اون کی واسه ویزا اقدام کرده یا نه و بعد هم گفت این ویزایی که می خوره تو پاس 90 روز بیشتر مهلت نداره و باید قبلش ورود به خاک انجام شه. بعد هم به اون دوستم که کانادست ایمیل زد و از این نگرانیش گفت و اون دوستم هم به جولی اعلام کرد که بله اعتبار ویزام تموم شده و من به این زودی نمی تونم بیام افریقا و جولی از اینجا تازه خبردار شد که بله همسر بنده هم بهتره با من ویزا بگیره و سریع یه بار ورود به خاک کنه. خلاصه که خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه.
7- من واسه رفتن خیلی رو کمک آقای همکار حساب کرده بودم چند روز پیش بهم خبر داد که واسه نیمه اکتبر داره میاد ایران و گفت که تحت هیچ شرایط نمی تونه زودتر از اون بیاد. حالا بزرگترین کابوس زندگیم این شده که من اگه کارهام درست بشه و اوایل اکتبر بخوام برم باید چی کار کنم. پیشنهاد داده که من طولش بدم و اواخر اکتبر برم که با هم برگردیم و وقتی من می رسم اون باشه ولی من مطمئن نیستم بشه. چون جولی هم مدام تکرار می کنه که as soon as possible کارهام رو بکنم و اول اکتبر طبق قرارداد اونجا باشم ضمن اینکه سایه بدقولی های دوستم که پیچوندشون روی سزم سنگینی می کنه.
پ.ن. خیلی طولانی شد. فکر کنم باید سعی کنم زود به زود بنویسم که پست هام کوتاه تر بشه.

۳ نظر:

zizilak گفت...

man jaat boodam balishe makhmalo ba khodam mibordam.

rasti garfield ro kheyli dost daram :) kheyli khoob omadish

ghoose nakhor, khoda skype va oovoo va viber va gheyre ro vase amsale mano to ferestadeh.

زیزیلی گفت...

مخمل بهش میگه گربه چکمه پوش :)
خودش می گفت تو خوابگاه بهش میگن گارفیلد :)

بالشش رو خیلی دوست داره. کلی بالش عوض کرد تا به این رسید. ولی منم خیلی دوسش دارم بوی مخمل رو میده

zizilak گفت...

garfield kheyli bishtar behesh miad ta gorbeye chekmepoosh .